در جستجوی هلن از بروجن تا نیویورک (قسمت هفتم)
تالیف وگردآوری: عباس بحرینی بروجنی
دکتر ابوالقاسم بختیار نمونه انسانى بی نظیر ، بسیار فعال ، بی پروا ، دارای عقاید و برنامه های جدید ، مقاوم ، سختکوش و پزشکى پرکار بوده است که تا حدود نود سالگى، همچنان به طبابت و خدمت به بیماران اشتغال داشته است، از این رو روایت و داستان زندگى او جالب و در نوع خود کم نظیر است. ویژگى بارز او شوق آموختن و دانستن بوده است که او را از بروجن به نیویورک کشانده است. در طول یک قرن پس از آن ابوالقاسم مسیرى را از دستفروشى و مغازه دارى تا معلمى و دانشجویى و پزشکى طى کرد، به معاونت آموزشى دانشکده پزشکى دانشگاه تهران رسید و جراح ارشد شرکت نفت ایران و انگلیس شد.
بى شک، زندگى و تلاش بى وقفه او، براى دستیابى به مشعل پرفروغ دانش و مقاومت کم نظیر ایشان در این مسیر مى تواند براى نسل جوان کشور سرمشق مناسبى باشد. روایت زندگى انسانى پرتلاش، جراحى سختکوش و خدمتگزار که به فرهنگ و ادب ایران زمین عشق مى ورزیده و فرصت حیات را براى دانستن هرچه بیشتر مغتنم شمرده است و راستى براى یک انسان چه سعادتى از این بالاتر میتواند باشد؟
در مطالعه زندگی دکتر ابوالقاسم بختیار به نام “دکترجردن”برمی خوریم .اما دکتر جردن که بود؟
فصل سوم
دکتر ساموئل مارتین جردن
ساموئل مارتین جردن Samuel Martin Jordan ۱۸۷۱–۱۹۵۲ م) معلم و مبلغ آمریکایی بود. وی از سال ۱۸۹۹ تا سال ۱۹۴۰ ریاست کالج آمریکایی تهران (دبیرستان البرز)را به عهده داشت. او بانی و سازنده دبیرستان البرز و مدرسه دخترانه آمریکایی تهران است.
خیابان جردن تهران (که بعدها بزرگراه آفریقا نام گرفت) به افتخار وی نامگذاری گردید.
زندگینامه جردن:
جردن در سال ۱۸۷۱ میلادی در نزدیکی شهر یورک در پنسیلوانیا بدنیا آمد. پس از تحصیل در دبستان و دبیرستان در سال ۱۸۹۵ میلادی از کالج لافایت درجه B.A (لیسانس) گرفت. در سال ۱۸۹۸ درجه کارشناسی ارشد علوم الهی (M.A) از دانشگاه پرینستون را دریافت کرد. در سال ۱۹۱۶ کالج لافایت او را با درجه D.D (دکتر در حکمت و فلسفه) شناخت و در سال ۱۹۳۵ میلادی از کالج واشنگتن و جفرسون به درجه دکترای حقوق نائل شد.
دکتر جردن در سال ۱۸۹۸ میلادی (۱۲۷۸ خورشیدی) به ایران آمد و یک سال بعد ریاست مدرسه را به عهده گرفت. در سال ۱۹۱۳ میلادی (۱۲۹۲ خورشیدی) با راهاندازی کلاسهای باقیمانده دوره دوازده ساله دبیرستان تکمیل گردید. در سال ۱۹۱۸ میلادی (۱۲۹۷ خورشیدی) اولین ساختمان شبانهروزی که در آن زمان، سالن مککورمیک (Maccormick Hall) نامیده میشد و یک ساختمان دیگر پایان یافت.
به پاس خدمات فرهنگی وی در ساخت دبیرستان البرز، در دوران قاجار و پهلوی دو مدال و نشان به او عطا شد:
- در سال ۱۳۰۰ هجری خورشیدی، وی یک قطعه نشان و مدال درجه دوم علمی
- بار دیگر در سال ۱۳۱۹ هجری خورشیدی، وی و خانمش به دریافت نشان درجه یک علمی دیگر مفتخر شدند.
ساموئل ام جردن، در سال ۱۳۱۹ خورشیدی از ایران به آمریکا بازگشت.
دکتر جردن پس از بازگشت به آمریکا، در سال ۱۳۲۳ هجری خورشیدی، دوباره به ایران آمد و مورد استقبال شاگردان و مریدانش قرار گرفت. او ایران را وطن دوم خود مینامید و همواره از آن به نیکی یاد میکرد. وی در سال ۱۳۳۳ هجری خورشیدی، در ۸۱ سالگی در آمریکا در گذشت.
در سال ۱۳۲۶ هجری خورشیدی، مراسمی به یاد او و برای بزرگداشت او در تالار دبیرستان البرز برگزار شد و نیم تنه سنگی وی را که استاد ابوالحسن صدیقی تراشیده بود، در کنار در ورودی آن نصب کردند. این پیکره بعداً به کتابخانه دانشگاه صنعتی امیرکبیر منتقل گردید.
بزرگراه آفریقا در شمال تهران، در زمان رژیم پهلوی، به یادبود وی خیابان جردن نام گرفته بود، نامی که هنوز هم بطور غیر رسمی کاربرد دارد.
کتابی به نام «روش دکتر جردن» به قلم شکرالله ناصر در دیماه ۱۳۲۳ در تهران منتشر شده که در آن به شیوه کار وی و اداره دبیرستان پرداخته است.
مرکز ایرانشناسی دانشگاه یوسیآی
مرکز ایرانشناسی دانشگاه کالیفرنیا در ارواین در سال ۲۰۰۶ میلادی به همت یک ایرانی-آمریکایی به نام فریبرز مسیح و به نام “ساموئل ام جردن” تاسیس شد. هماکنون مرکز ایرانشناسی دانشگاه کالیفرنیا در ارواین دارای ۳ کُرسی تحصیلی و یک مرکز مطالعاتی در دانشکده علوم انسانی دانشگاه یوسیآی است.
از خاطرات و کلمات دکتر جردن
من میلیونر هستم زیرا هزارها فرزند دارم که هر کدام برای من، برای ایران و برای دنیا میلیونها ارزش دارند.
بچهها ، مملکت شما سابقه درخشانى داشته است. بازگشت به آن روزگار درخشش بستگى به همت و شجاعت و کوشش شما دارد. امیدوارم حرف من در گوش و قلب شما باشد و براى ملت و کشورتان مفید واقع شوید.’
برای دروغ ده شاهی کفاره تعیین کرده بود.
اگر در جیب کسی سیگار پیدا می شد یک تومان جریمه داشت.
اگر از دانشآموزى سئوالى مىکرد و او بلد نبود، مىگفت: ‘کلّه به کار، کدو کنار.’
میگفت ‘ سیگار لوله بی مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن احمقی است!’
لوطى را در معنایى منفى ـ در مایه الواط ـ به کار مىبرد و مىگفت: ‘غیرت، همت، زحمت، کار، کوشش: اینها به آدمآباد مىرسد. سستى، بىحالى، کارنکردن، بارى به هرجهت بودن به لوطىآباد مىرسد.’
در خارج از کشور :
ایشان حتی بعد از خروج از ایران و بازگشت به آمریکا وقتی با ایرانیان و شاگردان قدیمی خود مواجه می شد که در آمریکا سرگردان شده اند یا مشکلاتی دارند ، تمام امکانات خود را بسیج میکرد تا نسبت به رفع مشکلات این اشخاص کاری کرده باشد . منزل او همیشه پناهگاه ایرانیان درمانده در آمریکا بود یا ایرانیانی که دچار غم غربت شده بودند . او منزل خود را در آمریکا با سلیقه ایرانی تزئین کرده بود . فارسی را به روانی و سلیس صحبت میکرد و تا آخر عمر ، خود و همسرش به پای ایرانیان و شاگردانش ایستاد . به شاگردان خود آموزش می داد که زیر بار زور و استعمار نباشند . آزاده باشند و امکانات خودشان و کشورشان را بشناسند و از آنها در راه آبادانی و کوتاه کردن دست استعمار استفاده کنند …
دکتر مجتهدی :
بعد از او دکتر مجتهدی کالج البرز را سالها اداره کرد و الحق توانست به ایده های جردن وفادار بماند .
یک خاطره از جردن به نقل از ستاره فرمانفرمائیان :
خانم راننده استيشن حامل ما براي ثبتنام در هتل به كمك ما آمد و مستقيما از من پرسيد: مقصد نهايي شما كجاست؟
شهر تيفن در اوهايو…
ولي اينجا لسآنجلسه، اوهايو هزاران كيلومتر با اينجا فاصله داره…
خستگي مرا از پاي درآورده بود و بار ديگر تصاوير اين سفر پرمخاطره در ذهنام زنده شد. دلشوره، سرگرداني در سمنان و كويته، ناراحتي سفر به زاهدان با آن كاميون قراضه، احساس خشم در كشتي هنگامي كه مورد اصابت اژدر قرار گرفت، تمام اين مصائب و مخاطرات دوباره در نظرم جان گرفتند. خانم مامور صليب سرخ با ديدن ناراحتي مفرط من پرسيد:
كسي را در لسآنجلس نداريد؟…
من به جاي جواب، تمام وسايلام را به هم ريختم، دفترچه تلفنام را يافتم و به دستاش دادم. دفترچه را ورق زد و ناگهان با خوشحالي گفت:
اينجا اسم دكتر ساموئل جردن را ميبينم. او در پاسادنا است. از اينجا چندان دور نيس…
و با گفتن اين حرف گوشي تلفن را برداشت، شماره تلفن دكتر جردن را گرفت و گوشي را به من داد. من صداي آشناي دكتر جردن را با آن لهجه بامزهاش به زبان فارسي شنيدم. در حالي كه صداياش از فرط هيجان ميلرزيد، پرسيد: تو كجايي ستي خانم؟… تو لسآنجلس چي كار ميكني؟…
ماجرا را برايش گفتم. خواست كه همانجا بمانم تا به سراغام بيايد و مرا ببرد. صبح روز بعد راس ساعت 9 وارد هتل شد. چنان از ديدن من خوشحالي ميكرد كه گويي گمشده گرانبهايي را پس از مدتها يافته است. من نيز از خوشحالي سرمست بودم و با او كه دوست قديمي پدرم و همچون يكي از اعضاي فاميل ما بود، سلام و احوالپرسي كردم. وقتي به او گفتم كه دائما به تيفن فكر ميكنم و ميخواهم به سرعت راهي آن شهر شوم، حرفم را رد كرد و گفت:
حالا چرا بايد بري تيفن؟ مگه اينجا مدرسه نيس؟…
با همان عزم و قاطعيت خاص آمريكاييان كه موردپسند من بود، در كمتر از دو ساعت مرا به دانشگاهي در همان نزديكي برد و مدير پذيرش شكاكاش را متقاعد كرد كه اسم مرا بنويسد. بعد هم خوابگاهام را معين كرد و هنگام خداحافظي خواست كه روزهاي تعطيل، به ديدنشان بروم.
از دیگر بزرگان درباره او:
ملکالشعرای بهار درباره او سرودهاست:
تا کشور ما جایگه جردن شد
بس خارستان کز مددش گلشن شد
این باغ هنر که دور از او بود،
اکنون چشمش به جمال باغبان روشن شد
و نیز:
نادانی چیست جز به غفلت مردن؟
باید به علاج از این مرض جان بردن
گفتم که طبیب درد نادانی کیست؟
پیر خردم گفت که جردن، جردن!
تالیف : عباس بحرینی بروجنی
انتشار با ذکر منبع بلا مانع است.
سریر ایران https://eitaa.com/nursech